عزیز جان، لاشه گندیده آرزوها، روی دوش روزها تشعییع می شود به گورستان تاریخ. و روح آقای کافکا شادمان از به کرسی نشستن حرفهایش، پیشاپیش تشعییع کنندگان لبخند میزند. و ما اکنون قسمتی خشمگین قسمتی مبهوت، کج کج خدا را نگاه میکنیم. و ترسمان اگر بگذارد بر شکمان غلبه خواهیم کرد و توی خواننده عصبانی مباش از چرند گویی من که همه از خیل گیجانیم و کمتر کسی به آن معترف و البته که من شجاعم و تو بدان که چون من موهبتی ست.
از مرکز استان انتقالی گرفتم به شهرستان فقط واسه اینکه بتونم یه کم از خلوتم بیشتر و بهتر استفاده کنم امروز توی اداره " دایره گچی قفقازی" نوشته برشت رو بخونم و تموم کنم. فردا هم " تاریخ محاصره لیسبون" ساراماگو رو شروع خواهم کرد. در اثر برشت اشاره های جالبی به ایران شده بود بویژه رفتارهای پس از یک انقلاب. جالب بود