پدر شاعر بود، هست. شعر می سرود، نمی سراید. دفترهای شعرش را به یاد دارم. و یکی دو شعرش را...
آه کتفم!
آهسته تر عزیزم
تا نبیند ماه
دستت را که خونی ست.
گرفتار روزگار زشت بی رویایی ام
رفت و برگشت کوانتومی افقها
-از قصه های مادربزرگ تا "فراسوی نیک و بد"-
و دستانم
سرگردان میان دستها...