عزیز جان، لاشه گندیده آرزوها، روی دوش روزها تشعییع می شود به گورستان تاریخ. و روح آقای کافکا شادمان از به کرسی نشستن حرفهایش، پیشاپیش تشعییع کنندگان لبخند میزند. و ما اکنون قسمتی خشمگین قسمتی مبهوت، کج کج خدا را نگاه میکنیم. و ترسمان اگر بگذارد بر شکمان غلبه خواهیم کرد و توی خواننده عصبانی مباش از چرند گویی من که همه از خیل گیجانیم و کمتر کسی به آن معترف و البته که من شجاعم و تو بدان که چون من موهبتی ست.
چون گیج میزنی موهبتی؟
ها؟ نمیدونم والله. گیجم. یه کسی گفته: از اونایی که فکر میکنن حقیقتو میفهمن حالم به هم میخوره