رمان و درد شناسی

دبیرستان که بودم رمان زیاد می خوندم پر حوصله بودم و تمرکز کافی داشتم. یادمه کلیدر 3000 صفحه ای رو خوندم. الان نمیتونم رمان بخونم. داستان کوتاه رو ترجیح میدم. به نظر من همین رواج مینیمالیسم مهمترین دلیلش نداشتن تمرکز کافی و کم حوصله شدن مردمه. به خصوص وقتی به توصیفات عاشقانه یک رمان میرسم یا دیگه نمیتونم ادامه بدم یا وقتی که تنها هستم بلند بلند میخونم با یک صدای دورگه در آستانه آوار شدن و حلقه ای از اشک. ... توی وبلاگ نباید شرم کرد باید خودتو خالی کنی. اینقدر دلم میخواد عاشق یکی بشم کشته مرده اش بشم واقعا عاشقش بشم نه اینکه باری به هر جهت باشه اونم عاشق من بشه . "به همین سادگی". دردها اغلب خیلی ساده هستند فقط ما چون با خودمون روراست نیستیم قایمش میکنیم. آره خانم آره آقا این درد منه.

درد دل

خب من توی یه شهر خیلی کوچیک  با سطح فرهنگی پایین زندگی میکنم و  توی تمام خانواده مادری من( شامل 6 خاله و 3 دایی و حول وحوش 30 یا 40 تا پسر و دختر وداماد و عروس) هیچکسی که اهل کتاب و نت باشه نیست!!! خونواده پدری که بماند .حتی پیدا کردن دوستایی که اهل این جور چیزا باشن خیلی ساده نیست کسی که مثلا از رویدادهای فرهنگی روز باخبر باشه یه آدم امروزی دیگه, نهایتش پول خرج کن های حرفه ای هستند یا بهتر بگم دهاتی های پول خرج کن. همه دلخوشی من همین نت هست و چندتا وبلاگی که میخونم و ...خلاصه اینکه آرزوی این روزای من داشتن یه جمع دوستانه هست. اینا رو گفتم تا هم دلتنگی ساده و کوچک خودم رو گفته باشم هم بعضی از شماها قدر زندگیتون رو بیشتر بدونید. آخه آدم چقدر میتونه خودش باشه و کتابای خودش و فیلمای خودش و خودش. خیلی دلم دوست میخواد. بی نهایت دوستتان دارم

اعتماد به نفس

تف به روزگاری که در آن اعتماد به نفس را تبلیغ میکنند. از یک جوهرن اعتماد به نفس و خود خواهی و دیکتاتوری. و ما برای اینکه خودمان را دور بزنیم حماقتمان و غرورمان را با صفتهای مدرن و گول زننده لعاب میکنیم.اعتماد به نفس یعنی اینکه ژن هایت مغلوب مد و جامعه  نشوند.

شناخت دوست

در دو موقعیت می توان دوست را به خوبی شناخت: 

وقتی پای زنی زیباروی در میان است. 

وقتی پای پول در میان است.

روزگارت زهر می شود وقتی سقف آرزوهایت بیش از عرض شانه هایت باشد