تنها یک تیغ

کسالت- مثل تمام چیزهای بد دیگر- به اینجا زودتر می رسد. دوباره بعد از ظهرهای کسل و خمیازه ای با باری سنگین با حسی خسته تمام بی انگیزگی و تمام پوچی جهان را برای من به ارمغان آورده اند. این تابستان کسالت آور را آیا به سلامت به سر خواهم برد. هر از گاهی روی یکی از قسمتهای بدنم تمرکز می کنم. این روزها رگهای مچ دستم بیقراری میکنند.به خصوص رگ سبز و برجسته ای که دو شاخه می شود. تا ابدیت، تا آرامش، تا درک مفهوم هستی، تا خرد درمانگر، تنها یک تیغ فاصله است.

مسافرت

چند روزی را که در خدمت نبودیم به اتفاق دوستی به سفر تفریحی رفته بودیم مقصد شهری در اطراف شهرکرد بود به نام جونقان که در اطراف این شهر چشمه پرآبی هست و مناظر بکر و سرسبز. خلوت بود.  در کنار دوستان شفیق و باران دل انگیز و بساط گرم حظ وافر بردیم. جای شما خالی

لطفعلی صورتگر

می گویند روزی تعدادی از دانشجویان دختر تهرانی که در شیراز درس می خوانده اند به استادشان لطفعلی صورتگر به خاطر برگزاری کلاس اعتراض می کنند که ما یه پامون تهرانه یه پامون شیراز و استاد می فرمایند: ای کاش اصفهان بودم... 

ایشان از اساتید به نام ادبیات فارسی بوده اند

اکبر غواص

دوست مسنی دارم که گاهی خاطرات شیرینی از قبل برایم بازگو میکند. مغازه دار است. من در مغازه اش نشسته بودم که خانمی حدوداً 45 ساله بلند بالا با چشمانی روشن و نافذ که در همان نگاه اول میشد رد غم را در آن یافت، وارد شد. آشنا بود البته نه برای من که برای دوستم. از حرفهایشان فهمیدم از قدیم یکدیگر را می شناسند و گویا زن بعد از مدتها به سرزمین پدری بازگشته بود.نیم ساعتی از قدیم الایام یاد کردند و گاهی هر دو نگاهشان را به زمین دوختند و ساکت شدند و گاهی از یادآوری خاطره ای، شیرین و آرام خنده ای  کردند. بعد از رفتنش دوست من  نگاه پر سوالم را که دید پرسید: اسم اکبر غواص به گوشت خورده ؟ بسیار شنیده بودم. کمتر محفلی در شهر ما بود که حرف از دریا و غواصی به میان آید و نام اکبر غواص به میان نیاید. دو خاطره تقریباً همه جا ذکر می شود. یکی زمانی بوده است که عراق چاهای نفت نوروز در خلیج فارس را می زند و تمام آن اطراف تا ساحل شهر ما را نفت شناور روی آب فرا میگیرد من که یادم نمی آید ولی  دیدن هر روزه  لاشه ماهیان و پرندگان در ساحل امری طبیعی تا مدتها بوده است. هنوز هم ترکیبات  نفتی _که البته مقداری از آن مربوط به بعدها ست_در ساحل دیده می شود. یک شرکت خارجی برای مهار ان مبلغ هنگفتی درخواست کرده بوده است. نمیدانم چگونه ولی آوازه اکبر غواص به گوش حضرات می رسد. و اکبر و چند نفر از دوستانش در میان بهت و حیرت کارشناسان نفت را مهار میکنند. باری قدردانی آنها را به تهران فرا میخوانند. به دیدار مقام بلند پایه ای هم رفته بوند( که کنون مقامش عظیم شده است). مقداری خرت و پرت و یک خودکار طلا و تقدیر نامه هم داده بوده اند. شیوه غواصی او جالب بوده است . او قبل از پریدن به اب به خصوص در فصل زمستان حدود نیم لیتر الکل می نوشیده است و بعد به آب میزده است. بعد از بالا امدن 20-30 دقیقه پشت سر هم سیگار می کشیده است -اصطلاح این حالت را دوستان سیگاری می دانند- و باز هم الکل می نوشیده است و باز به آب می پریده است. اتفاق جالب هنگامی بوده است که یکی از قایق های گرانقیمت سپاه در خور غرق می شود. و البته بیرون اوردن ان نه کار حضرت فیل که کار اکبر بوده است و غواص داستان ما شرایطی برای پریدن دارد و طرفش سپاه است. و بدین صورت است که برادران عزیز سپاه 15 روز تمام جیره الکل و ویسکی اکبر را تامین میکند. برای دوستانش تعریف کرده بود که همان روز اول می توانستم قایق را بیرون بیاورم ولی ویسکهای ناب سپاه چیزی نبوده است که براحتی بتوان از آن گذشت...  

 وقتی گفتم آره می شناسم. گفت این خانم زن اکبر غواص بود که شوهرش چند سال پیش بر اثر تزریق مواد مخدر مرد.

سربازان گمنام

 حضرات سربازان گمنام! فتوحات شما را شنیدم. اگر جای خود آقا رو هم پیدا کردید، نامردم فرداش نرم بسیج ثبت نام کنم