بعضی خاطره ها

بر بعضی زندگیها میتوان افسوس خورد بر بعضی دیگر حسرت . بیشترشان هم اتفاق چندان خاصی ندارد ،می توان نگاهی گذری انداخت و رفت. زندگی من اما پیش از همه این صفات، تعجب آور است . معجونی است از افقهای رو به تاریکی و رویاهای هنوز زنده. دردناک است اما دردش معلوم نیست، گنگ است. رخدادهایش بی دلیل اند. اتفاقهای کوچکی بی دلیل بزرگ میشوند و اتفاقهایی که طبق روال رایج مهم محسوب میشوند آن اهمییت را هرگز ندارند. مثال: بعد از ظهر زمستانی درخشانی کنار دریا را در کودکیهایم  به یاد می آورم که با پدر و دوستانش و برادر کوچکم به ماهیگیری رفته بودیم . برادرم ماهی بزرگی را صید کرد و من هنگام شستشوی ماهیان یکی را به غفلت به اب دادم. شب پدر به شوخی میگفت مرتضی هر روز سهم خودش رو صید میکنه لبخند مهربانی زد و به من نگاه کرد. همین. همین در ذهن من ماند. قصه ناباوری یک نفس به خویش و عقده بچه گی نیست فقط یک روایت است از کودکی جوانی که دستان کوچکش را پنهان میکند اما سر پر غرورش را حرف خدا هم متقاعد نمی کند. پراکنده مینویسم. میدانم. کلا پراکنده ام. هر کس بخواهد خودش را شرح دهد باید که پراکنده شود. پراکنده شده ام. جمع می شوم. جمع بشوم؟

 راستی این چیزتون....ولنتاینتون مبارک

 به جون خدا خیلی دوستون دارم

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرای آبی یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:24 ب.ظ

خاطره هاتو دوست دارم!
ولنتاین شما هم مبارک
با آرزوی روزهای آبی

از مهربا نی هایتان بی نهایت سپاسگزارم و

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد