ساحل

آقای مهندس، خوشان خوشان، با فرار پایش از دسترس کف  موجها بازی میکرد،هوای بکر ظهر ساحل ، انگار این توانایی را داشت که دیرپاترین خاطرات آدم های آن حوالی را در خودش هضم کند. دریا دل بودن را تزریق میکرد به سلولهای آدمیزاد. آن سو تر،این تبادل احساس میان دریا و خانم مهندس از قماشی دیگر بود. اینجا حسها چنین واضح نبود. موجهای آرام  از یک منبع نزدیک خشم تحویل میگرفتند و همه خاصییت دریایی بودنشان را به کمک میگرفتند تا کف به لب نیاورند. 

دسته سوم

سه دسته اند: 

یا عاشقانه شما را دوست دارند. شجاع باشید و از جانتان برایشان مایه بگذارید 

یا صادقانه عشقتان را نمی پذیزند. به شرافت اینها درود بفرستید 

همه چیز در دسته سوم ست: حماقت، رذالت، جنایت، خیانت و...




شبهایی که بعد از یک باران باد شدید میوزد از همه شبها شب ترند. فکر کن در چنین شبی کنار پنجره ایستاده باشی و رهگذری را در کوچه ببینی که به جایی میرود. باز شب شبتر میشود. فکر کن در چنین شبی غمی غصه ای خاطره ای چیزی کنار همین پنجره به یادت بیاید یا از به یاد آمدن همین غم-خاطره بغضی اشکی چیزی پا گرفته باشد باز شب شبتر میشود.

روشنفکر کسی است که بتواند چشمان خویش را به آشیان خدا برده و از آن زاویه دید بنگرد.

بازی ها

اینکه همه چیز خیلی واضح و شفاف نیست موضوع چندان ناامیدکننده ای هم نیست. اینکه نمیتوان رد دقیق روابط علی و معلولی را دنبال کرد و قانونهای کشف شده پاسخگوی همه سوالها نیستند، میتواند بازیهای سرگرم کننده ذهنی را به دنبال داشته باشد، بازیهای مثل شیمی فیزیک فلسفه و نجوم. بزرگترین موهبتی که یک ذهن میتواند داشته باشد این است که بتواند برای خودش بازی سرگرم کننده ای پیدا کند. بازیهای مثل علم، ثروت، سکس ، قدرت. ذهنهای بی بازی -ذهنهایی که عطر هیچ قصیلی به خویش نمیگیردشان*- سرنوشت خیلی غم انگیزی دارند.آری عزیز، باید به دنبال بازی گشت یک بازی سرگرم کننده. بازیهای ذهنی، بازیهای قلبی. نباید به دنبال جواب بود، راه عبثی است. باید توجیه کرد. از صمیم قلب، نه از صمیم ذهن. شاید «صمیم» لایه ای نا شناخته باشد در قلب انسان که نیروی برتر هستی از آنجا می تابد.

 

 

 

 

 

*اسب سفید وحشی- منوچهر آتشی